36
با كداميك از شخصيتهاى معروفى كه در حوزه نجف حضور داشتند، معاشرت داشتيد؟
مرحوم آقابزرگ تهرانى (رحمه الله) در مسجد طريحى نماز مىخواند. من به نماز ايشان مىرفتم. آن وقت ايشان وقتى كه نماز را تمام مىكرد و مىخواست به منزل برود، من هم در خدمتش بودم و شروع مىكرد بعضى مطالب علمى، تاريخى، رجالى و. . . را مطرح مىكرد. ايشان بسيار دستودلباز بودند؛ با اينكه زحمات زيادى كشيده وخون دلهاى بسيارى در جمعآورى كتابخانهاش خورده بود، وقتى طلبهاى از ايشان كتاب امانت مىخواست، بدون هيچ چشمداشتى در اختيارش مىگذاشت. من خودم بارها از كتابخانه ايشان كتاب به امانت بردم. مرحوم آقابزرگ هم به من لطف داشتند. يك اجازه روايى با دستخط خود برايم نوشتند. تفصيلش را هم به يك نفر كه در سامرا بود حواله كرد، ولى من آن را دنبال نكردم.
معروف است كه مرحوم آقاى شيخ عبدالله مامقانى هم كتابهايش را به امانت مىداد، اما به همراه كتاب، يك سفره هم مىداد و مىگفت وقتى خواستيد نان بخوريد، سفره پهن كنيد و روى كتاب نريزيد. حالا شايد به مزاح اينجور معروف شده و منظور ايشان اين بود كه از كتاب خوب مواظبت كنيد. يك بار من از پسرش آقاشيخ محىالدين در مورد كتابهاى پدرش پرسيدم، گفت: همه را فروختيم، حتى قلمدان و چاقويى كه با آن قلم مىتراشيدند را فروختيم. در اثر نياز شديد مالى مجبور به اين كار شده بودند.
يكى ديگر از آقايانى كه من ارتباط نزديك با ايشان داشتم، مرحوم آقاى امينى صاحب «الغدير» بود. چون همشهرى و هر دو اهل شهر سراب بوديم. ايشان هم به من عنايت بهخصوص داشتند. زيارت آقاى امينى را يادم هست. ايشان به بالاسر اميرالمؤمنين سلام الله عليه نمىرفت. وقتى كه وارد مىشد، در پايين پا ايشان را زيارت مىكرد در همانجا هم نماز مىخواند. در روزهاى عاشورا و تاسوعا در كربلا، هم خودش و هم دو پسرش آقا هادى و آقا رضا هر كدام يك مَشكى به دوششان مىانداختند و با پاى برهنه در حالى كه به سرشان هم چيزى مىپيچيدند، شروع مىكردند به آب دادن.
يك وقتى پسر مرحوم ميرحامد حسين، صاحب «عقبات الانوار» نامهاى به آقاى امينى نوشت و از او خواست به هندوستان سفر كند و كتابخانه ميرحامد حسين را به نجف انتقال دهد. ايشان به هند رفت، ولى دولت هند مانع اين كار شد. وقتى علامه برگشت، مدتى به