153
آبى كه او نخورد
مژگان دهقان
درياى لطف وجود، درياى عشق ناب
دريا چه تشنه بود، در التهاب آب
از پيش او فرات، آهسته مىگذشت
او بود و تشنگى، او بود و آب دشت
در مشت خود گرفت، قدرى ز آب را
شايد نشاند آب، آن التهاب را
آب از دو دست او، آهسته مىگريخت
ياد حسين خويش، افتاد و آب ريخت
در هُرم تشنگى، آبى به لب نبُرد
آتش به سينه زد، آبى كه او نخورد
حرّ آزاده
محمد فخارزاده
حرّ، وقتى نام «فاطمه» را برد، توبه كرد.
حرّ، از اصل خويش دور افتاده بود و روزگار وصل خويش را در كربلا بازجست.
خدا حرّ را آفريد، تا راه كربلايى شدن را به ما نشان دهد.
حرّ نشان داد كه ساعتى تفكر، از هفتاد سال عبادت برتر است.
حرّ، سپاهى بود كه به جنگ تعلّق رفت.
حرّ، آيه غفران خدا در قرآن كربلاست.
حرّ، وقتى به بندگى مولا دل باخت، به نهايت آزادگى رسيد.
حسين جان!
حرّ، به يك نگاه تو آتش گرفت.
به يك نگاه، خاكسترم كن!