11در روح بزرگ اميرالمؤمنين وجود داشت.
او در تصميمگيريها و در عمل خويش، ملاحظهى خود را، ملاحظهى من را، ملاحظه راحتى و ملاحظهى خواستهاى نفسانى را اصلاً مداخله نداد. بعد از رحلت خاتمالانبياء هم همينطور بود. در آن دوران بيستوپنج سال، آنطورى كه مصلحت امت اسلام اقتضاء و ايجاب مىكرد، عمل كرد؛ از مصلحت تخطى نكرد و منيت نشان نداد. بعد از آنكه اميرالمؤمنين به خلافت رسيد، آن كسانى كه حق را با خودشان مىدانستند و در سر سوداى خلافت داشتند، ديديد كه چه كردند؟ ديديد كه چه جنگها و خونريزيهايى به راه انداختند؟ على (ع) در آن بيستوپنج سال از اين كارها نكرد؛ با اينكه خود را حق مىدانست. اين، كلمات و زندگى اميرالمؤمنين (ع) است. او حقى را براى خود قائل بود؛ اما مصلحت بزرگ اسلام را در اين مىديد كه سكوت كند، تسليم باشد و با جريان معمول جامعه پيش برود. آن وقتى هم كه به خلافت رسيد، باز دوستان نزديك، دوستان دور و دشمنان ظاهرساز او را نصيحت كردند كه عجله نكن، فلانى را عزل نكن، فلانى را نصب نكن، اين حرف را نزن، اين تقسيمِ اينگونه را انجام نده، اين پول و اين مستمرى را قطع نكن. آن بزرگوار، به همهى اينها با چشم بىاعتنايى نگريست؛ آنچه را كه حق مىدانست، عمل كرد؛ اين يك صفت از صفات اميرالمؤمنين است.
ما محبان آن بزرگوار هستيم. شكى نيست كه در دل ما عشق اميرالمؤمنين موج مىزند؛ اين مايهى اميد و افتخار ماست؛ اما اين محبت را چه چيزى عمق مىدهد و جزو جان ما مىنمايد و روزافزون و ثمربخش مىكند؟ اينكه به اين صفت اميرالمؤمنين اقتدا كنيم. 1