49مىرود و از آنجا با كشتى از دريا عبور كرده وارد باكو مىشود. طبعا در آنجا نيز مظاهرى از دنياى جديد مىبيند كه براى وى بىسابقه بوده است. بازتاب اين مشاهدات در وى حكايت روبرو شدن يك روحانى سنتى با مظاهر تجدد غربى است كه مطالعه آن مىتواند سودمند باشد.
وى براى نخستين بار زنى چكمه پوش را در مرز ايران و روسيه مىبيند كه كمكى براى نيروهاى بازرس گمرك روسيه بوده است: «يك زنى هم از آنها ديدم كه سردارى پوشيده بود و چكمه به پا داشت و آن هم مواظب ديدن اسبابهاى مردم و كنجكاوى زنان بود». شايد آن لحظه اين پديده را چندان جدى نگرفته و لذا توضيح بيشترى در اين باره نداده است. بحث در باره زنان ادامه مىيابد. وقتى از تركمنها و حقارت آنها ياد مىشود، مىنويسد: «تركمن با آنكه الحال رعيت ارساند، تغيير لباس ندادهاند، اما خيلى ذليل و خوار هستند. هر ده نفرى يك صاحب منصب از روس دارند. شنيدم با زنهاى آنها در حضور آنها جمع مىشوند، و نمىتوانند حرفى بزنند».
در مرحله بعد نظاميان روسى را مىبيند بسيار منظم، هم شكل و با تجهيزات يك دست و يكسان مىبيند. اين نيز براى وى جالب بوده است: «سر نيم فرسخى رسيديم به سرباز و سوارهاى روسى كه در بيابان مىنواختند و مشق مىكردند. خيلى تماشا داشت. چهار پنج فوج سرباز بود. همه به يك لباس و يك جور، هر كدام بقچه بسته سفيدى با يك بطرى عرق در پشت داشتند و بالاپوش تا كرده يك رنگى بر روى دوش، و چكمههاى بلندى در پا و سوارها بسيار بودند. چندين دسته بودند كه از آن جمله يك دسته سوار تركمن داشتند. همه به لباس خودشان و كلاههاى خودشان بودند».
وضع خانههاى مسكونى در ايران با آنچه در شهر جديد عشق آباد وجود داشت متفاوت بود و همين تفاوت بود كه سبب مى شد نويسنده ما را وادار كند تا به وصف آنچه مى بيند بپردازد. «ميدان وسيعى در وسط شهر دارد كه اطرافش همه دكاكين منقح پاكيزهاى است و خيابانهاى بسيار طويل عريضى دارد. به هرچند قدمى، باز