50خيابانى ديگر در طرف دست راست و چپ دارد و در تمامش دكانهاى بسيار منقّح در طرف راست و چپ است. دكانها تماما درِ بزرگ پهن شيشه كرده تا نصف دارد، و نهايت مواظبت را در جاروب كردن جلو آنها دارند، و اغلب آنها چوب بست خوبى به نحو مرغوبى در جلو دارد».
نويسنده ما در روسيه آن وقت، هم با زندگى متفاوتى از آنچه در ايران بوده روبرو شده و هم نوعى از تجدد غربى كه وارد آن بلاد شده برخورد كرده و اين مجموعا شگفتى وى را بر انگيخته است. اين شگفتى دو رويه دارد. يكى بى دينى آشكارى كه با توجه به دينى كه دارد و آداب و رسومى كه مىشناسد سازگار نيست و ديگرى زندگى بهتر و راحتتر كه نسبت آن نسبت گارى با ماشين يا همان قطار است. اين دو رويه متناقض از نظر وى، او را در ارزيابى دچار سردرگمى كرده و به طور مداوم او را آزار مىدهد. جمعيت ناهمگون عشق آباد از مسلمان و بابى و مسيحى هم مزيد بر علت شده است. «اهلش همه جورى هستند. سُنّى دارد، بابى زياد دارد. اثنىعشرى دارد. روسى كه جاى خود، همه هم مخلوط به هم هستند. ابداً پرهيز و اجتنابى از هم ندارند. زنهاى روس بىحفاظ و بىپرهيز، مثل مردها با مردها، مخلوطاند. مقدم بر شوهرهاى خود غالباً راه مىروند، و حاكم و مطاع آنها هستند. بيع و شراء بيشتر با آنهاست. هر كدام كه بيرون مىآيند، سگى هم همراه دارند. با سگها دست در بغلند. اگر زنى طالب مردى شد، او را با خود مىبرند، و شوهر نمىتواند حرفى بزند، بلكه اگر در اطاق، پهلوى زنش خوابيده باشد، تو نمىرود و متعرّض نمىتواند بشود. زاكانشان اين است. ابداً منعى و قبحى ندارد. مرد با زن با هم به حمام مىروند. كفرستان غريبى است. نعمت هم از هر جهت بر آنها تمام است. همه اسباب راحت و آسايش از هر جهت براى آنها فراهم است.»
وى كه تا اين زمان «اسب آهنى» نديده با تعجب مىنويسد: «اسبهاى آهنى و چوبى هم بسيار است. ديدم يكى را كه سوار بود، بر يكى از آنها گويا از آهن يا فولاد بود، پاش را حركت تندى داد، دفعتاً از نظر غايب شد». با اين حال گويا از اين وضعيت لجش گرفته و بلافاصله مىنويسد: «تفاصيلش زياد است. ثمرى در ذكرش نيست جز تضييع