37عالى معتبرى... همچنين باغچهها و گلهاى رنگارنگ غريب و عجيبى ديديم. مجسمههاى عجيب و غريبى در بعضى از دكاكين و باغچهها ديديم.... تصوير محمدعلى پاشا و اسبش بود كه بر آن سوار بود، بر روى سنگى بلند از مرمر، در وسط ميدان نصب بود، و از هفت جوش ريخته بودند. اين قدر خوب ريخته بودند كه به گفتن نمىآيد. موهاى ريشش، چروكهاى صورتش حركات اسبش، پيچهاى عمامه و شال قدش، تاشدههاى لباده و قبايش را بالتمام جزئى جزئى نموده بود، و در آن ميدان بود... رفتيم به مسجدى كه در آن چند پله مىخورد و مىرفت به محلى كه قبر دانيال نبى - على نبينا و آله و عليه السّلام - و لقمان حكيم در آن بود... رفتيم به جهت تماشاى رود نيل، و زيارت قبر اسكندر... داخل شديم در اطاقى كه به وضع مسجد محقرى بود، رفتيم. در آنجا چند پله مىخورد. پايين رفتيم. قبر اسكندر در آنجا بود، و بر روپوشى كه روى آن كشيده بودند نوشته بود: هذا مقام سيدى اسكندر. ديگر نمىدانم اسكندر ذوالقرنين بود يا اسكندر رومى. دستگاهى نداشت. ما فاتحه و انا انزلناه به جهت اسكندر ذوالقرنين خوانديم و مراجعت كرديم».
وصف راهها
نثر نويسنده رسمى، ساده و البته تا حدود زيادى روان است، اما آنچه ارزش دارد، دقتى است كه وى در ثبت جزئياتى دارد كه اگر هيچ ارزش تاريخى نداشته باشد، كه دارد، به لحاظ ادب نگارش در وصف جزئيات عالى است: «چون خيلى خسته و مانده بوديم از خدا خواسته، همه خوابيديم. قدرى كه گذشت حقير بيدار شده ،ديدم خرده خرده باران مىآيد. به عجله همه را بعد از صداى زياد بيدار كرده، دست به بار شدند، سوار شديم. بلندى و پستى در اين راه بسيار بود، هوا هم چون ابر بود، بسيار تاريك بود. بارش نم نم مىآمد. قريب نيم فرسنگ كه به صعوبت از سر گردنه پياده گذشتيم، باران شدت كرد. حقير پياده شده، بلكه از اين بلندىها و پستىها به سهولت بگذريم. چند دفعه از زيادتى گِلها افتادم. ناچار رفتم سوار شوم، از آن طرف مال از سر افتادم. يكتا كفشم هم افتاد. هرچه گشتند چون تاريك بود پيدا نشد. باز به هر نحوى بود