38سوار شدم. مال متصل مىخواست بيفتد؛ دهنه او را مىكشيدم و خود را نگاه مىداشتم. هوا هم چنان تار شده بود كه شتر در پيش روى من بود، او را نمىديدم. از بالا مثل لوله آفتابه، باران مىآمد. از زير پا از هر سمت آب جارى بود. جاده ابداً معلوم نبود و شيخ حسن با دو شترش در سر نيم فرسخى ماند كه مطلقاً نتوانست بيايد. بارها را پايين آورده بود، و شترها را خوابانده بود و تا سه چهار روز شترهاى او در آنجا بودند كه نمىتوانستند بيايند. بارها هم در بيابان در توى گل بود. خودش فرداى آن شب آمد به آبادى، و آذوقه براى شترها هر روز مىبرد... باران به شدّت هرچه تمامتر مىآمد. زير پا از هر سمت كه مىروى آب است. هوا هم بىاندازه تار و تاريك است. راه را هم گم كردهايم... مالها متّصل به آب و گل فرو مىرفتند، و مشرف به افتادن مىشدند. يابوى حقير به آبى فرو رفت، و نزديك بود بيفتد. بعد الحمدلله بلند شد. يكتاى ديگر كفشم آنجا افتاد و هرچه گشتند پيدا نشد. راه هم ابداً به جايى نمىبرديم. باران هم از اندازه بيرون مىبارد. بنا كرديم به فرياد كردن اهل آبادىهاى نزديك كه حسينان و معلّمان و مظفرآباد باشد، صداى ما را شنيدند، آتش سر بامها افروختند، ولى به جهت شدّت بارش، دفعتا خاموش مىشد. باز راه به جايى نمىبرديم. فاصله چندانى به آبادى نداشتيم. ده بيست قدم بيش نبود، مير عبدالله فرياد ما را شنيد، خود را به ما رسانيد و راهنما شد تا رسيديم به حسينان».
چنين توصيفى كه فراوان در اين اثر ديده مىشود ارزش ادبى بالايى دارد و نشان از نبوغ و توانانى نويسنده در ثبت جزئيات كه مىتواند نوعى از زندگى را در آن مقطع تاريخى نشان دهد.
راه كوير كه وى از آن طريق به خراسان سفر كرده است، راهى بسيار خوفناك و بىآب بوده و او تا حدودى توانسته اين خوف و خطر و تنهايى را نشان دهد: « اين راهها راههايى است كه كسى از آنها عبور نمىكند مگر كمى در كم. وقتى ما از اوّل منزل تا آخر منزل كه مىرفتيم، يك نفر آدم نمىديديم. جاده يك راه باريكى بود. همهاش به توكّل و توسّل طىّ راه مىكرديم، ولى الحمدلله بسيار خوش مىگذشت. به اختيار سوار مىشديم، به اختيار پياده مىشديم. با حواس جمع نماز مىكرديم. به