91... روز بيستم ماه مه سال 1917 م. دو ساعت و چهل دقيقه بعدازظهر از كوفه به نجف آمديم. پس از كمى استراحت در هواى خنك زيرزمين (سرداب)، همراه سيد عباس كليدار، در حدود ساعت پنج بعدازظهر و نيز به همراه «كاربت»، يكى از مأموران كميسارياى انگليس در بغداد، براى ملاقات سيد محمد كاظم يزدى كه كلامش از عراق تا اصفهان نافذ است، حركت كرديم.
وى چندان احساس خوبى نسبت به ما نداشت؛ حتى هديهاى را كه به مبلغ دويست ليره قبلاً به او تقديم شده بود، قبول نكرده و آن را برگشت داده بود 1.
كاربت اين مرتبه دستور داشت كه با مبلغ هزار ليره به او نزديك شود و با نااميدى از اين كه بتواند سيد را مجبور به پذيرفتن آن مبلغ بنمايد، از من خواهش كرد كه در اين كار، به او كمك كنم. من با كمال احتياط، اين مأموريت را قبول كردم و پاكت محتوى اسكناس را در جيب خود گذاشتم و همراه كاربت به طرف منزل سيد شتافتم. چند دقيقه در حياط منزل سيد منتظر شديم؛ سپس طلبهاى موقر به جايگاه او رفته، ورود ما را خبر داد. سيد كه بسيار پير بود و عمامۀ كوچك و سياهى بر سر داشت و محاسن و ناخنهايش با حناى قرمز خيلى خوبى رنگ شده بود و درخشندگى خاصى داشت، بيرون آمد و با كمال سردى و بىاعتنايى به ما خوشآمد گفت و ما را روى حصيرى كه در بيرون اتاقش افتاده بود، نشاند. من متوجه نفوذ زياد و حسن شهرت او بودم. در خطوط صورت او، قوۀ جازبهاى وجود داشت و در وجود نحيف و خستۀ او، قدرت و نفوذى خارق العاده موجود و بيانش بسيار سحرآميز بود و من كمتر در كشورهاى اسلامى، نظير آن را ديده بودم. پس از سلام و تعارفات معمول گفتم: هر فرمايشى كه داشته باشيد، انجام آن مورد اطاعت خواهد بود. او جواب داد: به عتبات مقدسه توجه كنيد. تصور كردم منظور او از عتبات مقدسه، آقايان علما و مجتهدين است و بعد لزوم استخدام شيعيان در شهرهاى شيعه نشين عراق را گوشزد نمود و دستور داد كه بايستى دكتر مظفربيك و جهان بابا، دو تن از شيعيان را كه در بغداد توقيف بودند، آزاد كنيد و ميرزا محمد را به فرماندارى نجف تعيين كنيد... من گفتم: اوامر عالى را به كميسر عالى انگلستان در عراق، اطلاع خواهم داد... . 2
در همين حال، سر رونالد، به بهانۀ اين كه تعداد بسيارى از شيعيان فقير از دولت