49هدايت نمود. سپاه ابرهه آنجا را اردوگاه خود قرار دادند و به رسم ديرينه «ابرهه»، يكى از سرداران خود را موظف كرد كه شتران و دامهاى تهامه را غارت كند. از جمله شترانى كه مورد دستبرد قرار گرفت، دويست شتر بود كه به عبد المطلب تعلق داشت. سپس سردار ديگر خود را به نام «حناطه»، مأمور كرد كه پيام وى را به پيشواى قريش برساند، و به او چنين خطاب كرد:
«قيافۀ واقعى ويران ساختن كعبه در نظرم مجسم مىشود! و مسلماً در آغاز كار، قريش از خود مقاومت نشان خواهند داد؛ ولى براى اينكه خون آنان ريخته نشود، فوراً راه مكه را پيش مىگيرى، و از بزرگ قريش سراغ گرفته و به وى مىگوئى كه هدف من ويران كردن كعبه است، و اگر قريش از خود مقاومت نشان ندهند، از هرگونه تعرض مصون خواهند ماند».
مأمور «ابرهه»، وارد مكه شد. دستههاى مختلف قريش را كه، گوشه و كنار مشغول مذاكره دربارۀ اين جريان بودند، مشاهده كرد. چون از بزرگ مكه سراغ گرفت، او را به خانۀ «عبد المطّلب» هدايت كردند. «عبد المطّلب»، پس از استماع پيام ابرهه چنين گفت: ما هرگز در مقام دفاع نخواهيم آمد. كعبه، خانۀ خداست، خانهاى است كه بنيان آن را «ابراهيم خليل» پىريزى كرده است، خدا هر چه صلاح بداند همان را انجام خواهد داد. سردار ابرهه هم، از منطق نرم و مسالمتآميز بزرگ قريش كه از يك ايمان درونى واقعى حكايت مىكرد اظهار خوشوقتى كرد و درخواست نمود كه موافقت كند تا همراه او به اردوگاه ابرهه بروند.
عبد المطّلب به لشكرگاه ابرهه مىرود
وى، با تنى چند از فرزندان خود به لشكرگاه «ابرهه» روانه شدند. متانت و وقار؛ عظمت و بزرگى پيشواى قريش مورد اعجاب و تعظيم ابرهه قرار گرفت، تا آنجا كه از تخت خود فرود آمد، و دست عبد المطلب را گرفت و در كنار خود نشاند؛ سپس با كمال ادب به وسيلۀ مترجم از عبد المطلب سئوال كرد، كه چرا به اين جا آمده است، و چه مىخواهد؟ وى در پاسخ او چنين گفت: شتران تهامه و