45تحصيل نكند و سرانجام در رديف پيمانشكنان قرار گيرد. از اين لحاظ تصميم گرفت كه موضوع را با فرزندان خود در ميان بگذارد و پس از جلب رضايت آنان، يكى را به وسيلۀ قرعه انتخاب كند. عبد المطّلب با موافقت فرزندان خود روبرو گرديد. 1
مراسم قرعهكشى به عمل آمد؛ قرعه به نام «عبد اللّٰه» (پدر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ) اصابت كرد. «عبد المطّلب»، بلافاصله دست عبد اللّٰه را گرفته به سوى قربانگاه برد. گروه قريش از زن و مرد، از جريان نذر و قرعهكشى اطلاع يافتند، سيل اشك از رخسار جوانان سرازير بود، يكى مىگفت: اى كاش، به جاى اين جوان مرا ذبح مىكردند.
سران قريش مىگفتند: اگر بتوان او را به مال فدا داد، ما حاضريم ثروت خود را در اختيار وى بگذاريم.
عبد المطّلب، در برابر امواج خروشانِ احساسات عمومى متحير بود چه كند، و با خود مىانديشيد كه مبادا پيمان خود را بشكند، ولى با اين همه دنبال چاره نيز مىگشت. يكى از آن ميان گفت:
اين مشكل را پيش يكى از دانايان عرب ببريد، شايد وى براى اين كار راه حلى بيانديشد. عبد المطلب و سران قوم موافقت كردند و به سوى «يثرب» كه اقامتگاه آن مردِ دانا بود، روانه شدند. وى براى پاسخ يك روز مهلت خواست، روز دوم كه همگى به حضور او بار يافتند، كاهن چنين گفت:
خونبهاى يك انسان پيش شما چقدر است؟ گفتند ده شتر. گفت؛ شما بايد ميان ده شتر و آن كسى كه او را براى قربانى كردن انتخاب كردهايد، قرعه بزنيد و اگر قرعه به نام آن شخص درآمد، شمارۀ شتران را به دو برابر افزايش دهيد، باز ميان آن دو قرعه بكشيد و اگر باز هم قرعه به نام وى اصابت كرد؛ شمارۀ شتران را به سه برابر برسانيد و باز قرعه بزنيد و به همين ترتيب تا وقتى كه قرعه به نام شتران اصابت كند.
پيشنهاد «كاهن»، موج احساسات مردم را فرو نشاند؛ زيرا قربانى كردن