70اطراف مسجدالنبى و بقيع، نسيم لطيفى صورت انسان را مىنوازد. سَحَر، چه سِحْرآميز است! اى كاش زودتر مىفهميدم طعم بىخوابى، شيرينتر از خواب است و حال و هواى شب حرم، ديدنىتر از روز! به ياد حرفهاى جلال آل احمد مىافتم در «خسى در ميقات»:
«بزرگترين غبن اين سالهاى بىنمازى، از دست دادن صبحها بوده؛ با بويش، با لطافت سرمايش، با رفت و آمد چالاك مردم. پيش از مردم كه برمىخيزى، انگار پيش از خلقت برخاستهاى و هر روز، شاهد مجدد اين تحول روزانه بودن؛ از تاريكى به روشنايى، از خواب به بيدارى و از سكون به حركت ... . صبح وقتى مىگفتم: «السلام عليك ايها النبى(ص)» يك مرتبه تكان خوردم. ضريح پيش رو بود و مردم طواف مىكردند و براى بوسيدن از سر و كول هم بالا مىرفتند و شرطهها مدام جوش مىزدند كه از فعل حرام جلو بگيرند كه يك مرتبه، گريهام گرفت و از مسجد گريختم». 1
با بازگشايى بقيع، به سختى از حرم پيامبر(ص) دل مىكنم؛ به سختى جدا كردن ذرهاى آهن از كوه مغناطيس. سرانجام، به شوق آخرين زيارت بقيع، از حرم بيرون مىآيم و لحظاتى بعد، خودم را داخل بقيع مىبينم. زمزمهاى آرام و جانسوز مىآيد، آذربايجانى هستند. نمىدانم روز اولشان است يا روز آخرشان، هر چه هست، دل سوختهاند. يكى آرام مىخواند و ديگران آهسته و بىصدا اشك مىريزند. اينجا گريه پنهانى است، مانند همه گريههاى مدينه از آغاز تا امروز، مانند گريههاى فاطمه(س) در جدايى