69لباس آخرين سفر؛ سفر آخرت!
پيش از رفتن، ساكها را تحويل مىدهيم تا در مكه تحويل بگيريم. در حالى كه مشغول جمع كردن وسايلم هستم، فكر سفر آخرت رهايم نمىكند. سكوت و سياهى شب، مرا به گذشتهها و آيندههاى دور مىبرد. ياد آه كشيدنهاى على(ع) در دل شب مىافتم: «آه من قِلّةِ الزّاد وَ طُولِ الطَّريق وَ بُعدِ السَّفر وَ عَظيمِ الَمورد» 1؛ «آه از كمى زاد و توشه و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت مقصد».
تا نزديكىهاى صبح هر چه ساك آخرتم را زير و رو مىكنم تا چيزى براى از پيش فرستادن بيابم، چيزى پيدا نمىكنم جز هوى و خار و خاشاك هوس. سرانجام، دست خالى به طرف حرم پيامبر(ص) راه مىافتم و زير لب زمزمه مىكنم: يٰا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنٰا إِنَّ اللّٰهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ ؛ «اى عزيز، به ما و خانواده ما آسيب رسيده است و سرمايهاى ناچيز آوردهايم. بنابراين، پيمانه ما را تمام بده و بر ما تصدّق كن كه خدا صدقهدهندگان را پاداش مىدهد». (يوسف: 88)
تنها هستم. كمى زودتر از هر شب، به طرف مسجدالنبى به راه مىافتم. سكوت شب را گاه صداى پاها و گاه صداى ماشينها مىشكند. از دور، گلدستههاى مسجدالنبى خوش مىدرخشد.