71پدر و مانند گريههاى بچههاى فاطمه(س) در غم مادر.
طولى نمىكشد گريهمان را مىبُرند؛ با همان شقاوت بريدن سر حسين(ع). گريهها بغض مىشود و در گلوهامان زندانى. گريه، ترجمان مظلوميت شيعه است و زبان همهفهم او، براى هميشه و همه جا. اين را از امام سجاد(ع) آموختهايم.
گوشهاى مىنشينم و به حرم خاكى امامان بقيع چشم مىدوزم؛ ستارههاى خاكى، فاتحان قلبها. نمىخواهم به اختيار خودم از بقيع بروم. با خود مىگويم آنقدر اينجا مىنشينم تا بيرونم كنند.
با تمام شدن وقت زيارت، همه را بيرون مىكنند و مرا هم. خودم را دوباره پشت نردههاى بقيع مىبينم. دوباره داستان حسرت ديدار بقيع كليد مىخورد. تا كى؟ نمىدانم.
نوبت جلسه روزانه است. بچهها يكى يكى از راه مىرسند، زودتر و بيشتر از هر روز. صحبتها و شوخىهاى اول جلسه كمتر است و اشتياق براى شنيدن آخرين حرفهاى مدينه، بيشتر. با پر كشيدن صداى صلوات، حاج آقا مسعودى روى صندلى مىنشيند. لبخندهاى هميشگىاش كم رنگ است. بىمقدمه مىگويد: ما اولين كاروانى نيستيم كه به مدينه آمدهايم و آخرين كاروان هم نخواهيم بود. پيش از ما هزاران كاروان، بوى مدينه را استشمام كردهاند و پس از ما نيز هزاران كاروان، با تلخى دل از مدينه خواهند كند. امروز كه روز وداع با مدينه است، به