30نامفهوم، در خروجى را نشان مىدهد.
از همه جا بىخبر مىگويم: «پس كتابهايم چه مىشود؟!»
باز همان اشارات و كلمات را تكرار مىكند. تازه مىفهمم مشكل، مواد مخدر نيست؛ مسأله چيز ديگرى است. كاش مثقالى عربى بلد بودم تا با او بحث مىكردم و مىگفتم مگر شما با كتاب و مطالعه مشكل داريد؟ اگر با كتاب خواندن مشكل داريد، با قرآن و دعا كه نبايد مشكلى داشته باشيد. مگر با كميل و ابوحمزه مخالفيد؟ مگر با زيارت پيامبر(ص) و خاندانش(عليهم السلام) مشكل داريد؟ مگر قرآن ايران با قرآن عربستان فرق دارد؟
چند كاروان دانشجويى ديگر وارد سالن شدهاند. دنبال حاج آقا مسعودى مىگردم تا واسطه شود و كتابهايم را پس بگيرد. پيدايش مىكنم و ماجرا را برايش مىگويم. لبخندى مىزند، دستم را مىگيرد، به طرف در خروجى مىكشد و مىگويد: «حاجىِ ناشى! توى ايران كه گفتم به جاى مفاتيح، آدابالحرمين بياوريد. حالا بيا برويم تا از بقيه جا نمانيم».
سوار اتوبوس مىشويم. كولرش به راه است. مىروم بغل دست حاج آقا مىنشينم. مىگويد: «چيه؟! باز كه سگرمههات توهمه!»
مىگويم: «آخه اينا چه پدركشتگى با قرآن و مفاتيح دارند؟!»
يك نفر كه رديف جلو نشسته هم برمىگردد و مىگويد: «حاج آقا! كتاب آثار اسلامى مكه و مدينه و مفاتيح الجنان من را هم گرفتند».
تهمتهاى وهابيان عليه شيعيان
حاج آقا مىگويد: «از شما چه پنهان، شيعه معتقد است قرآن تحريف شده و