192مىگويد: كتابهاى شيعه در سرزمين عربستان كالاى قاچاق است. اينجا راه يكطرفه است. فقط تبليغ عليه شيعه مجاز است و حتى تحقيق درباره شيعه هم ممنوع است.
خليل به شوخى مىپراند: مثل تحقيق درباره هولوكاست!
سيد بالطافت، حرفش را كامل مىكند: بله، ولى تحقيق درباره شيعه ممنوع است؛ براى آنكه آن را نپذيرند، ولى درباره هولوكاست ممنوع است، براى آنكه آن را رد نكنند!
بعد سيد قول مىدهد، بعضى از اين كتابها را از ايران براى خليل بفرستد. براى چند ثانيه، فقط نگاهها حرف مىزنند.
انگشت سيد هنوز در ميان صفحات دعاى ندبه مانده است. ناگهان، مثل كسى كه كشف جديدى كرده باشد، كتاب ادعيه و آداب حرمينش را باز مىكند و خليل را به شنيدن يك داستان دعوت مىكند. اسمش را مىگذارد «رنجنامه شيعه» و مثل گويندههاى حرفهاى، كمتر به كتاب نگاه مىكند و بيشتر به چهره مخاطب خيره مىشود:
دعاى ندبه؛ رنجنامه شيعه
خداوند، عدهاى را برگزيد تا پيامش را به مردم برسانند. با آنها شرط كرد، زاهدانه زندگى كنند و چون مىدانست به اين شرط عمل مىكنند، آنان را پذيرفت. نامشان را بلند آوازه و ملائكهاش را بر آنان نازل كرد. يكى از آنان را «خليل» خود خواند. با ديگرى از طريق درخت گفتوگو كرد. يكى را بدون پدر به دنيا آورد، ولى براى هر كدام دينى قرار داد و براى آنكه دينشان نپوسد و نپوكد؛ جانشينانى برايشان معيّن كرد تا دستبه دست، دين خدا را به نسلهاى آينده برسانند.