181طَلَلِ الماء كَما يُمشَي به عَلى جُددِ الْأرضِ وَ أَسأَلُك بِاسمِك الَّذي يَهتزُّ له عَرشُك...».
به مشهدى سيفالله نگاه مىكنم، لبانش آرام آرام حركت مىكند. قطرات اشك، روى گونهها و ريش سفيدش مىغلطد. گاهى دستها و صورتش را رو به آسمان مىكند و چيزهايى مىگويد و گاهى هم از لابهلاى جمعيت، به ديوارهاى كعبه خيره مىشود و دستهايش را تكان مىدهد.
- دور دوم!
صداى روحانى كاروان است. با فاصله گرفتن از محوطه پر ازدحام حجرالاسود و آرام گرفتن جمعيت، دعاى شوط دوم را كلمه به كلمه به گوش كاروان مىرساند و همه يكصدا تكرار مىكنند: «أللّهمّ إنّى إليكَ فَقيرٌ وَ إِنّى خائِفٌ مُستجيرٌ فَلا تُغيّر جِسمى وَلَا تُبَدّلِ اسْمي سائِلُك فَقيرُك مِسكينُك بِبابِك فَتصّدَق عَليهِ بِالجَنّةِ...».
خم مىشوم و به مشهدى سيفالله شروع دور دوم را خبر مىدهم. سرش را به علامت تأييد تكان مىدهد. چند لحظهاى مكث مىكنم تا زمزمههاى مشهدى سيفالله را بشنوم، از دعاى كميل مىخواند: «يا رَبِّ ارْحَم ضَعفَ بَدَني وَ رِقَّةَ جِلْدي وَ دِقَّةَ عَظْمي يا مَن بَدَءَ خَلْقى وَ ذِكْرى وَ تَربِيَتي وَ بِرِّي...».
چقدر ساده و صميمى و راحت با خدا حرف مىزند. فارغ از شلوغىها و همهمه جمعيت، بى سرو صدا سيمش را از كنار فرش خدا به عرش او وصل كرده و بين خود و خدايش، حياط خلوتى ساخته، به حالش غبطه مىخورم. كاش جاى او بودم!
مىچرخيم و مىچرخيم و او مىخواند و مىگريد.
- دور هفتم؛ آخرين دور!