130مذهبى عربستان و به شرط آنكه هيچ نشانى از تاريخ و تكريم پيامبر(ص) در آن نباشد، از تيغ تخريب در امان ماند.
بالاخره اتوبوس سوم هم از راه مىرسد. حاجى يك بار ديگر وضو داشتن را يادآورى مىكند. همه با وضو به سمت قاعده مثلث حركت مىكنيم. حاجى تأكيد مىكند قدمهايمان را آهسته برداريم، زبانمان مشغول ذكر باشد و نگاهمان به جلو.
به انتهاى محوطه مىرسيم. درهاى كوچك و بزرگ زيادى، راه را براى واردشدن به مسجدالحرام گشودهاند. بالاى يكى از درها، نور سفيد «بابالسلام»، از زمينه سبز رنگ آن بيشتر به چشم مىآيد. حاجى از پلههاى روبهرو، چند قدم بالا مىرود و روبهروى ما مىايستد و مىگويد: اينجا در بنىشيبه يا بابالسلام است. مستحب است براى ورود به مسجدالحرام، از اين در وارد شويم. در ماجراى فتح مكه، وقتى بتهاى داخل كعبه به دست على(ع) شكسته شد، به دستور پيامبر(ص) جلوى اين در دفن شدند تا هر كس مىخواهد وارد خانه خدا شود، از روى بتها رد شود. البته هر كس بتى دارد، اگر پا روى بتت گذاشتى، اهلخانه خدا مىشوى و به امنيت و سلامت مىرسى. كتاب «ادعيه و آداب حرمين» را باز مىكند و دعاى ورود به مسجدالحرام را مىخواند: «وَ قَدْ جِئْتُ مِنْ شُقَّةٍ بَعيدةٍ وَ فَجٍّ عَميقٍ، سامِعاً لِنِدائِكَ وَ مُسْتَجيباً لَك، مُطيعاً لِاَمْرِك وَ كُلُّ ذلكَ بِفَضْلِكَ عَلي»؛ «از راه دور آمدم. صداى دعوتت را شنيدم و به آن پاسخ دادم. گوش به فرمان توام و تمام اينها از فضل تو بر من است».
شادى و شكر، به هم مىآميزد و به شكل قطرههاى بلورين، از گونهها بر زمين مىافتد. صداى گريه بچهها در ميان همهمه جمعيت گم مىشود.