129
راز پنجم:ستاره اى در انبوه تاريكى
ساعت 1/5 شب است. احرامپوش، تجمع كردهايم پشت مسجدالحرام. معجونى از شادى و اضطراب در دلم مىجوشد. همه رسيدهاند جز اتوبوس سوم كه مدير كاروان هم با آنهاست. كنجكاوانه دور و بر را نگاه مىكنم. پشت سر، كوههايى است با خانههاى بزرگ و كوچك روى آن و روبهرو، محوطه وسيعى كه به ديوارى به طول 400 - 500 متر ختم مىشود. اين محوطه، به مثلثى مىماند كه ما روى رأس آن ايستادهايم و قاعده آن، همان ديوار ممتد روبه روى ماست. پس از سعى، معلوم شد اين قاعده، همان محل سعى بين صفا و مروه است. دنبال نشانى از كعبه يا منارههاى مسجدالحرام مىگردم، ولى چيزى نمىبينم. دست راست، اتاقكى نسبتاً بزرگ قرار دارد، با چند پله بالاتر از زمين. بالاى ديوار اتاقك، روى تابلوى سبز نه چندان زيبايى حك شده است: مكتبة مكة المكرمه؛ كتابخانۀ مكه مكرمه. چه كتابخانه كوچكى؟!
روزهاى بعد فهميدم اين محوطه مثلثى شكل كه با سنگهاى سفيد فرش شده، همان شعب ابىطالب است و اتاقك سمت راست، محل تولد پيامبر اسلام(ص). اين مكان، صدها سال پيش مورد احترام مردم بود، ولى با آمدن وهابىها، به بهانه شركآلود بودن تكريم محل تولد پيامبر، ابتدا زبالهدانى شد و سپس محكوم به تخريب، ولى با پادرميانى يكى از بزرگان