102دست مىگذارد روى زانويم و از اتفاقى كه چند دقيقه پيش افتاده مىگويد: يكى از بچههاى كاروان، چند دقيقه پيش، مرا به كنارى كشيد و در حالى كه سرش را پايين انداخته بود پرسيد: حاج آقا! اگر آدم در حال احرام به فكر كسى باشد، دوستى، رفيقى يا مثلاً نامحرمى، اشكال دارد؟ كار حرامىكرده است و بايد كفاره بدهد؟!
گفتم: به فكر نامحرم بودن، از محرمات احرام نيست، ولى اگر انسان اين افكار را از ذهن و قلبش دور كند، احرامش كاملتر است و اعمالش زيباتر.
وقتى او جوابش را گرفت و رفت، تازه خودم مسئلهدار شدم. به خودم گفتم آقاى حجت الاسلام! تو كه تاكنون ده بار محرم شدهاى و ديگران را محرم كردهاى، تو كه يك عمر دَرِ قلبت را به روى غير خدا باز گذاشتى و دلت را بازار نامحرمان كردهاى، آيا تاكنون شده از حضور نامحرمان در دلت ناراحت شوى و به فكر چاره بيفتى؟! اين جوان صاف و صادق، با يك بار حضور نامحرم در دلش، به فكر چاره افتاد، تو چطور؟! تو كه روزى هفده بار مىگويى «سمع الله لمن حمده»، هيچ مىدانى آنكه آن بالا نشسته، «سمع الله لمن عصاه» هم هست. نكند گمان كنى صداى حمد تو بهتر از صداى توبۀ ديگران به گوشش مىرسد! اگر مراجعه بچهها و كارهاى كاروان نبود، دوست داشتم بروم گوشهاى از مسجد شجره بنشينم و زارزار به حال خودم گريه كنم.
حرفهاى حاجى كه به اينجا مىرسد، سرم را پايين مىاندازم و مىروم توى فكر. حالا حرفهاى حاجى هم ذهنم را مشغول كرده است، ولى در عوض، كمى آرامتر شدم. مىبينم با حاجى مىشود راحت حرف زد.