103لحظاتى به سكوت مىگذرد. سپس حاج آقا مسعودى رو مىكند به من و مىگويد: «راستى فرمايش شما چى بود؟»
در حالى كه چشم انداختهام بيرون و بيابانها را نگاه مىكنم، برمىگردم به طرف حاجى و مىگويم: دو سه روز پيش كه با بچهها داشتيم در محوطه بيرون مسجدالنبى عكس مىگرفتيم، يكى از همين چفيه قرمزها با عصبانيت، دوربينم را گرفت و محكم به زمين كوبيد و خردش كرد. خودم را هم به اداره امربه معروفشان برد تا ارشادم كند! آنجا گفتند: عكس گرفتن از مساجد و گورستان حرام است و شرك. وقت آمدن هم كتابى به زبان فارسى داد دستم، براى آموزش غير حضورى. نويسندهاش يادم نيست، ولى مترجمش مرتضى عسگرى بود.
حاج آقا مسعودى، لبخندى مىزند و مىگويد: حتماً از آن كتابهايى است كه به صورت غيرحضورى، شيعه را به باد تهمت و ناسزا گرفته!
مىپرسم: راستى، اين مرتضى عسگرى، همان علامه عسگرى خودمان است؟
حاجى مىگويد: البته كه نه، ولى شايد با انتخاب اين اسم خواستهاند، كتابشان را بهتر بفروشند، همان كلك تشابه اسمىكه در بازار رايج است. البته اين ترفندها تازگى ندارد. پيشتر مىگفتند شيعه، فرقهاى بىريشه است كه فردى يهودى به نام عبدالله بن سبأ آن را به وجود آورده است. علامه عسگرى كتابى نوشت و ثابت كرد، چنين شخصى اصلاً در تاريخ وجود نداشته. آنها به جز عبدالله بن سبأ، از دهها صحابه جعلى ديگر نيز در كتابهاى روايى و تاريخى نام بردهاند تا براى تخريب شيعه، از زبان آنها حرفهاى خودشان را به گوش افراد ناآگاه برسانند.