35«بخارى» در چند جا از كتاب صحيح خود، از «ابوسعيد خدرى» نقل مىكند كه شمارى از اصحاب رسول خدا(ص) به سفر رفتند. آنان در راه به يكى از قبايل عرب رسيدند. از اهل آن قبيله خواستند از آنها پذيرايى كنند؛ اما آن قبيله از اين كار خوددارى كردند. [پس از رفتن كاروان پيامبر] رئيس اين قبيله توسط جانورى گزيده شد. هر چه كردند، سودى نداشت. برخى از آنان گفتند اگر نزد اين گروهى كه از ما عبور كردند برويم، شايد مرهمى براى اينگزيدگى داشته باشند. پس نزد آنان آمدند وگفتند: «اى قوم! رئيس ما گزيده شده است و براى درمان او هر كارى كرديم بىفايده بود. كسى از شما چيزى براى درمان او دارد؟» يكى از اصحاب پاسخ داد: «من راه درمان اين درد را مىدانم، اما چون شما ما را به ميهمانى نپذيرفتيد، اكنون من نيز او را درمان نمىكنم؛ مگر اينكه براى من پاداشى قرار دهيد».
آنها نيزتعدادى گوسفند را پاداش مداواى رئيس قبيله قرار دادند. اينمرد آب دهانش را بهجاى گزيدگى مىماليد و سوره حمد را مىخواند، تا اينكه گزيدگى رئيس قبيله التيام يافت. اهل قبيله نيز پاداش وى را دادند. برخى از اصحاب گفتند: «گوسفندان را بين يكديگر تقسيم كنيم». كسى كه بيمار را درمان كرده بود، گفت: «اين كار را نكنيد تا نزد رسول خدا برويم و ماجرا را براى ايشان بگوييم تا ببينيم دستور ايشان چيست؟» نزد رسول خدا(ص) آمدند و ماجرا را براى ايشان تعريف كردند. پيامبر(ص) فرمودند: «از كجا مىدانستى كه اين درمان گزيدگى است؟ كار درستى كرديد. اكنون گوسفندان را تقسيم كنيد و يك سهم از آن را به من بدهيد».