19فرصت بود كه به صرف صبحانه و كمى گشت و گذار در محوطه و اندكى استراحت سپرى شد.
نخستين شب
مسافت 450 كيلومترى تا مدينه، شش ساعت طول كشيد.
عصر در مقابل هتل از اتوبوس پياده شديم. هتلى كه همسايۀ ضلع شمالى بقيع بود. از اتاقمان به بيرون كه نگاه مىكرديم، محوّطۀ وسيع خاكى و هواى غبارآلود بقيع در چشماندازمان بود. دسته دسته افراد را در بقيع مىديديم. بادى هم كه مىوزيد، گرد و خاك مىپراكند.
اين صحنه مرا به ياد همۀ التماس دعاها و سفارشهاى هنگام خداحافظى با بستگان و دوستان انداخت. چارهاى نبود. مىبايست در اوّلين فرصت براى عرض ادب به ساحت حضرت رسول و ائمّۀ بقيع، به سوى حرم رفت. شستشويى و وضويى و كتاب دعايى در دست و گامها سريع به طرف حرم.
نماز مغرب در مسجدالنبى بودم. قطرهاى در اقيانوس متلاطم زائران. صداى «حُذيفى» بود كه حمد و قرائتش به دل مىنشست.
شنيدن آيات قرآن در مسجد مدينه، با آن لحن و لهجۀ شيرين و نافذ عربى، در يك لحظه مرا هزار و چهارصد سال به عقب برد، آن زمان كه اين آيات بر قلب پيامبر نازل مىشد و آن حضرت براى مردم در همين مسجد تلاوت مىكرد و مردم، سخن خدا را از زبان رسول خدا مىشنيدند و كاتبان وحى، آيات الهى را بر لوحها