96وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليهم السلام بسيار جانسوز بود.ولى آخرين صحنۀ دلخراش و جگرسوز،وداع ايشان با دختر سه سالهاش بود،«هلال بن نافع»كه از سربازان دشمن بود،مىگويد:من پيشاپيش صف ايستاده بودم.ديدم امام حسين عليه السلام پس از وداع با اهل بيت خود به سوى ميدان مىآيد.در اين هنگام،ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خيمه بيرون آمد،با گامهاى لرزان،دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد.آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:«يا أَبَه! أُنْظُر إِلَىَّ فَإِنِّى عَطْشانٌ»؛«بابا جان! به من بنگر كه چقدر تشنهام».
شنيدن اين سخن كوتاه،اما جگرسوز،آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب كرد كه بىاختيار اشك از ديدگانش جارى شد؛همراه با نوازش،به دخترش فرمود:«بُنَيَّةُ! اللّٰهُ يَسقيكِ فَاِنَّهُ وَكِيلِى»؛«دختر عزيزم! خدا تو را سيراب مىكند،او وكيل من است».
هلال مىگويد:پرسيدم:اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت؟ به من پاسخ دادند:او رقيّه،دختر سه سالۀ امام حسين عليه السلام است. 1عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمهها ريختند،در درون خيمهها 23 كودك از اهل بيت عليهم السلام را يافتند.به عُمَر بن سعد،گزارش دادند كه اين 23 كودك بر اثر شدّت تشنگى در خطر مرگ هستند.عمر سعد اجازه داد به آنها آب دهند.وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليها السلام رسيد،آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد.يكى از سپاهيان دشمن پرسيد:كجا مىروى؟ حضرت رقيه فرمود:«بابايم تشنه بود.مىخواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم».به او گفتند:«آب را خودت بخور.پدرت را با لب تشنه شهيد كردهاند!»حضرت رقيّه درحالىكه گريه مىكرد،فرمود:«پس من هم آب نمىآشامم». 2