41همين، همۀ دلسوزان، امام را از ترك مكّه نهى مىكنند. ولى امام مىداند كه در مكّه هم در امان نيست. پس صلاح در اين است كه به سوى كوفه حركت كند.
آيا محمّدبنحَنَفيّه را به ياد مىآورى؟ برادر امام حسين عليه السلام را مىگويم. همان كه به دستور امام ( در موقع حركت از مدينه )، به عنوان نمايندۀ امام در آن شهر ماند.
اكنون او براى انجام مراسم حج و ديدن برادر به سوى مكّه مىآيد.
او شب هشتم ذى الحجّه به مكّه مىرسد. امّا همين كه وارد شهر مىشود به او خبر مىدهند كه اگر مىخواهى برادرت حسين عليه السلام را ببينى، فرصت زيادى ندارى. زيرا ايشان فردا صبح زود، به سوى كوفه حركت مىكند.
مگر او اعمال حج را انجام نمىدهد؟
محمّدبنحنفيّه با عجله خدمت برادر مىرسد. امام حسين عليه السلام را در آغوش مىگيرد.
اشكش جارى مىشود و مىگويد: «اى برادر! چرا مىخواهى به سوى كوفه بروى؟ مگر فراموش كردى كه آنها با پدرمان چه كردند؟ مگر به ياد ندارى كه با برادرمان، حسن عليه السلام ، چگونه برخورد كردند؟ من مىترسم كه آنها باز هم بىوفايى كنند. اى برادر، در مكّه بمان كه اينجا حرم امن الهى است».
امام مىفرمايد: «اى برادر! بدان كه يزيد، براى كشتن من در اين شهر، برنامهريزى كرده است».
محمّدبنحنفيّه، با شنيدن اين سخن به فكر فرو مىرود. آيا امام حسين عليه السلام كنار خانۀ خدا هم در امان نيست؟ او به امام مىگويد: «برادر، به سوى كشور يمن برو كه آنجا شيعيان زيادى هستند».
امام نيز مىفرمايد: «من در مورد پيشنهاد تو فكر مىكنم». 1محمّدبنحنفيّه اكنون آرام مىگيرد و نزد خواهرش زينب عليها السلام مىرود تا با او ديدارى تازه