22از طرف ديگر، مروان در اطراف خانۀ امام پرسه مىزند. او در فكر آن است كه آيا امام همراه با مردم براى بيعت با يزيد به مسجد خواهد آمد يا نه؟
امام حسين عليه السلام ، از خانۀ خود بيرون مىآيد. مروان خوشحال مىشود و گمان مىكند كه امام مىخواهد همچون مردم ديگر، به مسجد برود. او امام را از دور زير نظر دارد . امّا امام به سوى مسجد نمىرود. مروان مىفهمد كه امام براى بررسى اوضاع شهر از خانه خارج شده و تصميم ندارد به مسجد برود.
مروان با خود مىگويد كه خوب است نزد حسين بروم و با او سخن بگويم، شايد راضى شود به مسجد برود.
- اى حسين! من آمدهام تا تو را نصيحت كنم.
- نصيحت تو چيست؟
- بيا و با يزيد بيعت كن. اين كار براى دين و دنياى تو بهتر است.
- «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ» ؛ اگر يزيد بر امّت اسلام خلافت كند، ديگر بايد فاتحۀ اسلام را خواند. اى مروان! از من مىخواهى با يزيد بيعت كنم، در حالى كه مىدانى او مردى فاسق و ستمكار است. 1مروان سر خود را پايين مىاندازد و مىفهمد كه ديگر بايد فكر بيعت امام را از سر خود، بيرون كند.
امير مدينه، در مسجد نشسته است و مردم مدينه با يزيد بيعت مىكنند. امّا هر چه منتظر مىماند ، خبرى از امام حسين عليه السلام نيست.
برنامۀ بيعت تمام مىشود و امير مدينه به قصر باز مىگردد. مروان، نزد او مىآيد و به او گزارش مىدهد كه امام حسين عليه السلام حاضر به بيعت با يزيد نيست.
اكنون پيك مخصوص يزيد، آمادۀ بازگشت به شام است. امير مدينه نامهاى به يزيد