28اين طريق مىرفتيم و جنگ تفنگ بود، رسيديم به عنيزهاى كه به قدر دويست چادر بودند، از آن چادر قريب به ده سوار[و] شصت هفتاد پياده جلو آمدند. داخل آن پيشىها شدند و جنگ تفنگ است.
از سيصد چهارصد قدم، ماها جنگ و گريز مىرويم. اين پيره غلام، آن چه شتر مىماند، در طرف راست، به آدمهاى محمد امير گفتم بارش را به دوش ببرند به كجاوهها برسانند، اگر شتر هم خالى راه افتاد، ببرند برسانند به شترها و الا پى كنند. آن چه شتر مىماند پى مىكردند در اين بين يك دفعه يورش آوردند، نزديك به هم بناى تفنگ زدن شد. از بركت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آسيبى از گلوله به حاج و تفنگچيان امير حاج نرسيد، مگر چهار نفر از آنها زخم دار شدند.
تقسيم تفنگچىها
اين بندۀ درگاه به امير گفتم اين طريق نمىشود، تفنگچىها را سه قسمت كنيد، يك قسمت دست چپ از شما و يك قسمت دست راست از منو يك قسمت پشت سر حاج مال عبدالرحمان، كه كاركن وزير امير است. قبول كرده هر كدام قسمت خود را برداشته، به سمت دعوا رفتند، سه چهار يورش پى در پى آوردند، با تفنگ زديم، پس نشانيديم. اين زمين خرده ماهور است. تمام ايل عنيزه نشسته است، ولى به هر اوبه 1 كه مىرسيم، آن چه مرد و زن دارند، يك بار هلهله كنان داخل آنها مىشود و شترهايى كه از حاج مىماند، پى مىكرديم. آنها با پوست تكه تكه مىكندند و مىبردند. با جنگ و دعوا از دست يكديگر مىگرفتند. يك دفعه شترى خوابيد، بارش را خالى كرديم. برنج بود و آرد، شترش خالى رفت ميان شترهاى عنيزه، زور آورده براى بارى كه خالى شده، يك پيرمردى از تفنگچىهاى محمد است كه مشهور است در رشادت، با كاكايى بود «سلمه» نام، اين بنده درگاه و بندهزاده [و] يك نفر ديگر به قدر سيصد قدم از برنج كه دور شديم، تفنگچىهاى خودمان را گفتم شما جنگ و گريز برويد، ماهورى 2 بود در آن جا پنهان شديم. تفنگچى رد شد عنيزه ريخت، روى آن برنج و روى هم ديگر ريخته، مشت