18شاگردان خويش را به خوبى راهنمايى مىكرد. علاوه بر اين، در مقابل خدمتى به كليسا مىكردم حقوقى هم برايم تعيين كرد كه توانستم به وسيلۀ آن تعدادى گوسفند و گاو بخرم و زندگى بهترى داشته باشم. ولى طولى نكشيد كه به خاطر كهنسالى آثار مرگ در او هم نمايان شد و آنگاه كه از وى پرسيدم: پس از مرگ او، وضعيت من با اين همه آوارگى و سختى چه مىشود و تكليف چيست؟ آن عالم پارسا گفت: «امروز من كسى را نمىشناسم كه عقيدۀ درستى داشته باشد، اما به زودى پيامبرى براساس دين ابراهيم خليل(ع) در سرزمين عرب، ميان دو نقطۀ گرم سنگلاخى مبعوث خواهد شد. او به مكانى كه محصول آن خرماست هجرت مىكند و نشانههايش بدين شرح است: هديه را مىخورد، صدقه نمىخورد، ميان دوكتف او مهر نبوّت قرار دارد. اگر مىتوانى خود را به آن سرزمين و آن پيامبر(ص) برسان».
پس از مرگ آن عالم مسيحى، درآن شهر ماندم. اما روزى از يك كاروان عرب خواستم تا در ازاى دريافت گوسفندان و گاوهايم، مرا به سرزمين عرب برسانند. وقتى به وادى القرى رسيديم، با ديدن درختان خرما خيلى خوشحال شدم، ولى كاروانيان در حق من ستم كردند و مرا به عنوان برده، به يك مرد يهودى فروختند. اما پس از چند روز، مردى از قبيلۀ بنىقريظه، به آنجا آمد و مرا خريد و به مدينه آورد.
در مدينه، نشانههايى كه عالم عموريه برايم بيان كرده بود را مشاهده كردم. چند روزى از اقامتم در مدينه گذشته بود كه فهميدم پيامبر(ص) در