56درگاه حضرت حق مىناليد كه:
الهي تقبّل منّا هذا القربان 1، خدايا اين قربانى را از ما اهل بيت قبول بفرما، در همين حال متوجّه شد كه حجّت حق، امام سجّاد(ع) خيلى ناراحت است و بى تابى مىكند و نزديك است كه قفس تنگ تن را شكسته پرواز كند، به سرعت خودش را به امام(ع) رسانده و گفت:
اى وارث پيامبران و اى يادگار شهيدان، تو را چه مىشود كه چنين به خود مىپيچى، به خدا قسم اين كه مىبينى عهدى بود كه خدا با جدّ و پدرت بسته بود و خدا آن پيمان بزرگ را با اين مردان سترگ به پايان برد، مردان بزرگى كه فراعنۀ زمين آنها را نشناختند، امّا اهل ملكوت و ملائكۀ خدا، آنها را به خوبى مىشناسند و اين اعضاى پاره پاره و اجساد آغشته به خون را جمع كرده و به خاك خواهند سپرد و درفشى از اين طوفان طف را به روى مرقد پاك پدرت، سالار شهيدان به اهتزاز مىآورند، درفشى كه هميشۀ هميشهها در بلنداى ابديت و در ستيغ سرخ آزادگى برافراشته خواهد ماند و گذشت زمانها نمىتواند آن را كهنه و فرسوده كند و هر چه سردمداران كفر و ستم و گمراهان و كج انديشان در محو و نابودى آن بيشتر بكوشند ره بجايى نخواهند برد، بلكه اين كار به علوّ و عظمت آن بيشتر خواهد افزود. 2