55
حديث فردا و فرداها
عصر يازدهم محرم بود، يزيديان به زور هم كه شده مىخواستند خاندان رسالت و ولايت را از اجساد شهيدان جدا كرده و به اسارت ببرند تا پيروزى خيالى خويش را به رخ مردم بكشند، غافل از آن كه، پيامآوران عاشورا آنها و تمام فرعونها را رسوا كرده و رسالت كربلا را به گوش تاريخ مىرسانند.
فرداى عاشورا بود و خورشيد به سرعت مىرفت كه رخ در نقاب شب بكشد، تو گويى تاب تابيدن نداشت و نمىخواست با حرارت خويش اجساد پاك و پاره پارۀ شهيدان بزرگ را بيازارد، شهيدانى كه بيش از يك شبانه روز، بى هيچ سايهبانى و بدون كفن، روى خاك آتشين كربلا آرميده بودند و در اين ميان در آن قيامت غمها و غصّهها، زينب كبرى(س) بود كه با خداى خودش، پروردگار عالميان، راز و نياز مىكرد.
او - زينب، زينت رسول، جانشين راستين حضرت بتول، عقيلة العرب، فرزانۀ تاريخ، تنديس صبر سرخ - در حالى كه با يك دست جسد مطهّر برادر را بلند مىكرد و با دست ديگر خدا را مىخواند، صبورانه و عارفانه به