59دختر كه گاهى تو را شادمان و زمانى غمگين مىبينم؟
فاطمه عليها السلام گفت: اى عايشه! اين رازى بود ميان من و پدرم؛ چگونه مىتوانم صندوقچۀ اسرار دلم را به روى ديگران بگشايم و رازگشايى كنم!؟
عايشه ديگر اصرار نكرد، تا اين كه دوران اندوه مسلمانان فرا رسيد و رسولِ مهربانى با دنياى فانى وداع كرد و پرندۀ روحش به سوى عالم بالا پر كشيد.
عايشه همچنان در پى كشف آن راز بود؛ زمان را مناسب پرسشى دوباره يافت. نزد فاطمه عليها السلام شتافت و گفت: اى بانو! كنجكاوىام همچنان باقى است، مىخواهم بدانم در آن واپسين ديدار، رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله به شما چه فرمود كه لحظهاى اندوهگين و لحظۀ ديگر شادمان شدى؟
فاطمه عليها السلام فرمود: اى عايشه! اينك دليل گريه و خندهام را براى تو بازمىگويم. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بار نخست به من خبر داد كه جبرئيل هر سال، يك بار قرآن را يك جا بر من نازل مىكرد؛ ولى امسال دو بار نازل كرد و اين، نشانۀ نزديكى رحلت من است، سپس فرمود: دخترم! از خدا بترس و شكيبا باش؛ من براى تو بهترين سرمشق هستم. اينجا بود كه ديگر نتوانستم تاب بياورم و صداى گريهام بلند شد؛ ولى هنگامى كه پدر، بى قرارىام را ديد، دوباره با من نجوا كرد و فرمود:
اى فاطمه! بى ترديد تو نخستين كس از خاندانم هستى كه به من ملحق مىشوى؛ از اين رو، با تمام وجودم خنديدم؛ چون جدايى از پدر، آن هم به مدت طولانى، به