201
حال رفت و آمدند؛ زمان درازى از دنيا خوردند و آشاميدند و همه چيز را بلعيدند؛ ولى امروز همانها كه خورندۀ همه چيز بودند، خوراك زمين و حشرات آن شدهاند.
تأثير كلام امام عليه السلام آن قدر بود كه مجلس بزم، به مجلس سوگ تبديل شد، همهمه و غوغايى برپا شد و هر كدام از حاضران، از بختِ بد و عمل ناپسند خود، صدا به گريه و ناله بلند كردند.
متوكل آن قدر گريست كه ريشش مرطوب شد. ناگهان جام شراب را محكم بر زمين كوبيد و با صداى بلند فرياد زد: اين بساطها را زودتر جمع كنيد. 1آرى! مجلس به هم ريخت و نور حقيقت توانست گرچه براى مدّت كوتاهى، خليفه را از تخت غرور و تكبّر، به زير بكشد و قلب سنگدل او را نرم و بيدار كند؛ ولى اين بيدارى به درازا نكشيد و خيلى زود، زرق و برق زندگىِ فرداى آن روز، همۀ اتفاقهاى شب گذشته را از جلوى چشم متوكل محو كرد. روز از نو و روزى از نو...