145براى دستگاه جور و ظلم منصور مناسب نبود؛ از اين رو به تندى گفت: اى پسرعمو! از اوّل همه مىدانستيم كه شما از اين اتهام مبرّا و پاك هستيد؛ تنها مىخواستيم اطرافيان ما نيز به مقام و جايگاه شما آگاه شوند! سپس به تعظيم و تكريم امام پرداخت و با چهرهاى به ظاهر شاد، امام را بدرقه كرد. 1يكى از حاضران كه با ديدن اين صحنه به وجد آمده بود، به «ليث بن سعد» گفت: من تاكنون نديده بودم كه دعايى، اين قدر تند و زود به اجابت برسد!
ليث گفت: اى مرد! آن چه را كه من در ايام حج ديدهام، اگر برايت بازگويم، به شگفتى و ارادت تو خواهد افزود.
مرد گفت: بىصبرانه منتظر شنيدنم!
ليث بن سعد گفت: پس خوب گوش كن!
در سال 113 ه.ق به حج مشرف شدم. وقتى نماز عصر را خواندم، به بالاى كوه ابوقبيس رفتم. ناگهان ديدم مردى نشسته است و دعا مىخواند. او پيوسته يا ربّ، يا ربّ مىگفت تا نفسش قطع شد. سپس گفت:
يا حىُّ، يا حىُّ تا نفسش قطع شد. آنگاه عرض كرد:
«بار خدايا! من ميل به انگور دارم؛ پس به من برسان! بار خدايا! لباسم كهنه شده است، لباس نو بر من بپوشان.»