122روز، در اين هواى گرم، براى طلب دنيا از خانهاش بيرون آمده است. اينك مىروم و او را نصيحت مىكنم. پيش رفتم و سلام كردم.
نفس زنان و عرق ريزان، پاسخ سلام مرا داد.
گفتم. خداوند تو را اصلاح كند، در چنين هواى گرمى، بزرگى از قريش در طلب دنيا چه مىكند؟ راستى اگر در اين حالت كه در پى دنيا هستى، مرگ به سراغت بيايد، چه مىكنيد؟
آن مرد با شنيدن اين حرفها، دست از شانۀ همراهانش برداشت و ايستاد، نفسى تازه كرد و با آرامشى خاص گفت: اى مرد! آيا مرا در حال نافرمانى خدا ديدهاى كه چنين مىگويى؟
با شتابزدگى گفتم: نه آقا! تنها احساس كردم كه در پى دنيا و متاع ناچيز آن هستيد.
گفت: آيا تلاش براى به دست آوردن نيازهاى خود و خانواده را دنياپرستى و دنياگرايى مىدانى؟ در فكر فرو رفتم و سكوت، وجودم را فراگرفت.
او چون اين حال مرا ديد ادامه داد: به خدا سوگند، اگر مرگ در اين حالت كه هستم به سراغ من بيايد، نمىترسم؛ زيرا در حالى كه در اطاعت خداوند و بىنياز كردن خود از تو و ديگران هستم، به آغوش مرگ رفتهام. من وقتى از مرگ مىترسم كه در حال نافرمانى و گناه به درگاه خداوند باشم.
هنگامى كه اين سخنان حكيمانه و روشنگر را از ايشان، در كمال صبورى و دلسوزى شنيدم، با حالت