111احسان خويش قرار داده است، تا تيرگى فقر و نادارىِ مردم زدوده شود.
دو دستش، همچون بارانى است كه سودش همگانى است. همواره بخشش از آن مىريزد و پايانى ندارد. نرم خويى است كه كسى از تندخويىاش نمىهراسد؛ زيرا به دو چيز، يعنى بردبارى و كرم آراسته است و تندخويى ندارد.
از خاندانى است كه دوست داشتنشان، دين و دشمنى با آنان، كفر است و نزديك شدن به آنان، عامل نجات و ايمنى است.
با دوستى آنان، بدى و گرفتارى از انسان دور مىشود و احسان و نعمت الهى فزونى مىيابد. چون قريش او را ببيند، گويد: همۀ مكارم اخلاق و كرامتها به او ختم مىشود.
به نقطهاى از عزّت دست يافت كه انديشۀ هر مسلمان عرب و عجم، از دستيابى به آن مقام كوتاه است. نزديك است كه ركن حطيم (حجرالاسود) كف دستانش را از روى محبت، با معرفتى كه دارد، نگه دارد؛ هنگامى كه وى دست بر آن مىكشد. حجرالاسود، با شادى و شور وصف ناپذيرى مىگويد: واقعاً احساس قلبىام را چه زيبا به تصوير كشيدهاى! آقاى من! چند لحظه پيش كه دستتان را از روى من برداشتى، روحم از بدنم جدا شده و نزديك است از فراقتان تَرَك بردارم»
امام عليه السلام رو به حجرالاسود مىپرسد: آيا نمىخواهى ادامۀ ماجرا را بدانى؟