109
حنفيه و همۀ اهل زمين و آسمان، پيشوا و امام واجبالاطاعه هستى؛ پس اى محمد! سخن او را بشنو و از او اطاعت كن!»
همۀ اطرافيان غرق در حيرت و شگفتى شدند و از اينكه حجرالاسود، به امامت على بن الحسين عليه السلام گواهى داده، به قدرت لايزال الهى، بيش از پيش آگاه شدند و ايمانشان به مولا و مقتدايشان فزونى گرفت. اين صدا به گوش همه آشنا آمد و از همه مهمتر، دل و روح محمد بن حنفيه را نيز در چتر نفوذ خود گرفت.
محمد بن حنفيه رو به امام زين العابدين عليه السلام كرد و گفت: اى امام و وصىّ بعد از پدر! آنچه فرمان دهى، با جان مىشنوم و فرمانبردارم، اى حجّت خدا در زمين و آسمان!
همۀ همراهان به آن چه مىخواستند، رسيدند و آرام آرام، راه بازگشت را پيش گرفتند. 1در اين ميان، صداى نالهاى ضعيف، مانند درختى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن تكيه مىداد و از آن جدا شده بود، برخاست. اما انگار جز يك تن، كسى ديگر اين صدا را نمىشنيد.
نالۀ اندوهگين حجرالاسود، لحظه به لحظه زيادتر و غمناكتر مىشد؛ به گونهاى كه امام عليه السلام بر حال او رقّت و دلسوزى نمود و فرمود: اى سنگ! چرا اين قدر بى تابى مىكنى؟ من بار ديگر به سوى تو مىآيم؛ تو شاهد خواهى