24اجتهاد رسيدم، بنا بر اين شد كه از حقوق شرعيه، اعاشه و امرار معاش نكنم. به من هم مىفرمود: اى پسر! تو نه پسر مرجع تقليد هستى و نه پسر مجتهد، تو پسر كارگر هستى، من هم كار مىكنم و امرار معاش مىنمايم، تو هم همين طورى بايستى كار كنى و امرار معاش كنى. من هم الحمد لله در اثر دعاهاى ايشان، مشغول تأليف و كار شدم و الحمد لله هم اسمى و رسمى و عنوانى در دفتر هيچ مرجع تقليدى نداشتهام. پدرم فرمود: بعد از اين كه به درجۀ اجتهاد رسيدم، بنابراين شد كه كار كنم، تأليف و تحقيق نمايم. آمدم خدمت اميرالمؤمنين(ع)، شرفياب شدم. بعد از اين كه مراسم دعا و نماز زيارت تمام شد، رو به روى حضرت نشستم و عرض كردم: آقا! مردانه، مى توانى مرا نگه دارى بدون اين كه به حقوق شرعيۀ اين مرجع و آن مرجع نياز پيدا كنم، مرا نگه دار و هدايتم كن. امّا اگر نمىتوانى، السّاعه به تبريز برمىگردم. سپس تمامى مطالب و بحثهايى كه از جلوى چشمم گذراندم و هر موضوعى را بررسى كردم ديدم در آن زمينه كتابها نوشته شده و ارزش ندارد. من مىخواستم يك هدف عالى و بزرگ را پىگيرى كنم. بنابراين نسبت به شخصيتها انديشيدم! دربارۀ كه بنويسم؟ تمامى شخصيتها را بعد از وفات پيغمبراكرم(ص)، از دريچۀ چشمم گذراندم. هيچ كس را لايق و شايستۀ آن نديدم كه عمرم را دربارۀ او صرف كنم، ناگهان فكرم متوجّه اميرالمؤمنين(ع) شد، هنگامى كه وضع او را بررسى كردم، ديدم واقعاً در طول اين چهارده قرن، نخستين شخصى كه واقعاً مظلوم تاريخ واقع شده،