41در محاق قرار گيرند و تحتالشعاع اين جو واقع گردند.
ايالات متحده خود، تجلى عينى تضاد و دوگانگى ميان دموكراسى (حاكميت اكثريت مردم) و ليبراليسم (حاكميت نخبگان واجد شرايط و صاحب صلاحيت) براساس قواعد و ضوابط از پيش تعيين شده است. انتخاب دو مرحلهاى رئيس جمهور آمريكا توسط آراء عمومى و سپس توسط كالج الكترال در همين رهگذر معنا مىيابد. بدين ترتيب آمريكا به عنوان ناظم و مدير نظم ليبراليستى بينالمللى، آشكارا اين امر را به نمايش مىگذارد كه در ليبرال دموكراسى - به طور عام - و طرح خاورميانۀ بزرگتر - به طور خاص - دموكراسى تابع ليبراليسم و در خدمت آن مىباشد و بدون ليبراليسم، دموكراسى، فاقد مشروعيت و صلاحيت براى ادارۀ اجتماع، سياست و حكومت است. تفكيك جوامع و نظامهاى سياسى به چهار مجموعۀ «استبداد ليبراليستى»، «دموكراسى غيرليبرال»، «ليبرال دموكراسى» و «استبداد غيرليبرال» بر همين اساس مىباشد. بنابراين، آغاز قرن بيستويك را بايد تقابل و تعاطى ميان دو نظم «ليبرال دموكراسى» و «دموكراسى غيرليبرال» دانست.
ليبرال دموكراسى t استبداد ليبراليستى t دموكراسى غير ليبرال
اما همان طور كه در نمودار خطى فوق ملاحظه مىشود، در حد فاصل اين دو جريان آغازين قرن بيستويك، سازماندهى و مديريت جوامع مسلمان در خاورميانه و شمال آفريقا براساس الگوى «استبداد ليبراليستى» است كه در آن صحنههاى اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى به شدت ليبراليزه شده اما حوزۀ سياست كماكان استبدادى باقى مىماند تا