23مىتوانست پس از يك عمر همراهى شوهر، تنها به اين سفر معنوى برود و يار و همدم سالهاى خوش و ناخوشى را تنها بگذارد؟ با وامى كه از صندوقهاى خانوادگى به نامش درآمده و مقدارى كه از فرزندانش - كه خود صاحبخانه و زندگى شدهاند - قرض كرده، نام شوهرش را نيز نوشته است.
اما نكتۀ جالب اينكه اين ماجرا را به شوهرش نگفته بود. چهار سال به تنهايى قسطهاى وام را از گوشه و كنار تأمين كرده بود. قرض بچهها را نيز داده بود و شوهر همچنان بىخبر! تا اينكه يك روز زنگ تلفن به صدا در آمده و از آنها براى ثبت نام در كاروان دعوت شده بود. باز هم شوهرش خبرى نداشت، تا زمانى كه در آزمايشهاى پيش از سفر از دكتر پرسيده بود كه اين آزمايشها براى چيست؟
دكتر گفته بود: براى حج! فكر كرده بود اشتباه شنيده، او كجا و حج كجا! بار ديگر از پزشك پرسيده بود و پزشك با تعجب گفته بود: اين آزمايشها براى حج است؛ مگر خبر ندارى؟...
و مرد در كمال ناباورى گفته بود ولى من ثبت نام نكردهام! و ناگهان نگاهش در نگاه مهربان و وفادار زن - كه الماسهاى زيباى اشك شوق آن را چراغانى كرده است - گره مىخورد و تازه درمىيابد كه همسرش چه محبتى در حق او كرده است!
تمامى فكر و ذهنش در طول اين سالها اين بود كه نكند پيمانه