22
تبلور عشق
امروز روز زيارتى امام رضا(ع) بود و مشهد خيلى شلوغ ! از همهجا آمده بودند؛ در حرم جاى سوزن انداختن نبود. به هر زحمتى بود، خودم را به بالاى سر رساندم و مشغول زيارت جامعه و نماز زيارت شدم. واقعاً لذّت بردم؛ شايد به اين دليل كه از حالا حال و هواى حج مرا گرفته بود.
احساس خوبى داشتم، احساس مىكردم كه نايبالزيارۀ امام رضا(ع) در مكه و مدينه هستم و همين الآن به سرزمين امام رضاى غريب يعنى مدينه مىرفتم.
گفتم: آقا! دعا كن كه حج مقبول داشته باشم و واقعاً عوض شوم!
هوا نسبتاً سرد و باران زمين را خيس كرده بود. بعدازظهر كه به محل كلاسها آمدم، خانمى قبل از آغاز برنامه پيشم آمد و داستانى نقل كرد كه تبلور واقعى عشق بود و شايد در غير از قضيۀ حج، كمتر مىشد مانند آن را مشاهده كرد.
وضع مالى خوبى نداشتند؛ سالهاى زيادى از زندگى مشتركشان گذشته بود و مرد، پس از يك عمر تلاش، دوران بازنشستگى را مىگذراند. زن توانسته بود اندكى پسانداز كند و در اين سالهاى واپسين، براى زيارت خانۀ خدا ثبتنام نمايد؛ اما چگونه