35آنجا گذشت، كرجى رسيد به التقاء بغاظين كه يك بغاظ [بوغاز] مسافت 9 فرسخ از بحر اسود منشعب و يك بغاظ ديگر هم قرب 9 فرسخ از بحر ابيض كه درياى عمان باشد منشق و دولت عثمانى در سوابق ايام به چندين كرور مخارج اين دو دريا را به توسط اين دو بغاظ كه دو رود معظم مصنوعى باشند بهم وصل نمود و التقاء و اتصاف بحرين در زير شهر اسلامبول اتفاق افتاده كه هر كس نديده وقتى كه آن همت و دولت و زحمت سلطنت را ديد آن وقت مىفهمد كه سلاطين اين زمان ما ايرانيان چه قدر در فكر چهار روزه تن پرورى خود و در مقام ذلّت و خوارى و گرفتارى ما بيچارهها بودند و به اين سبب مورد دعاى خير هر كس كه فى الجمله به دول خارجى برخورده است، واقع گرديدهاند عليهم ما عليهم.
بارى كرجى ما به هزار زحمت با همت بادبان كه اوّل ظهر حركت كرده بود، نزديك غروبى ما را وارد كشتى نمود. اما چه كشتى كه بلاتشبيه يك قصر شش درجه كه برخلاف كشتى اوّل، تلافى كثافت و نجاست و رذالت اهل آن را نمود كه هرچه [22] تعريف شود كم دارد. كشتى نبود بلكه يك شهر معتبر بود كه تمام لوازمات در او حاضر ومنازل پاكيزه وسيع معتبر، اتاقهاى ظريف پاكيزه، باركشتى منحصر بهحاج، آن هم اكثرش از خواص. اجزاى كشتى در كمال رأفت و انسانيت، جاى هر كسى در كمال وسعت و نظافت به نحوى اسباب خوشوقتى در آن كشتى مهيا شد كه تمام مدت وقوف در وى تمامى شبها مجلس اقامۀ عزاى حضرت سيد الشهدا برپا.
ساعت از دوى شب گذشته، شروع به منبر مىشد، چهار پنج