32دربارى امفضل با آن زندگى بىپيرايۀ امام، ناخشنودى او را كه رؤياى بازگشت به دربار را داشت، افزون ساخته بود.
جعفر به نزد خواهرش رفت. امفضل و جعفر هر دو از يك پدر و مادر بودند و سخن جعفر در امفضل مؤثر بود. او نقشۀ خود را با وى در ميان گذاشت و موافقت او را جلب كرد. بالأخره، امفضل كه قساوت را از پدر به ارث برده بود، پارچهاى را به سم آغشت و... نقشه اجرا شد. سم در بدن حضرت نفوذ كرد. حضرت كه حرارت سم را در خود احساس مىكرد. چهرهشان دگرگون گشت. امفضل به گريه افتاد. او پشيمان شده بود. اما پشيمانى سودى نداشت.
حضرت به او فرمود: اين چه گريهاى است؟ خدا را قسم مىدهم تو را به فقرى جبرانناپذير و دردى آشكار مبتلا كند. 1امام هادى عليه السلام كه در مدينه به سر مىبرد؛ با احساس مرگ پدر، با زمينپيمايى الهى (طىالأرض) ، به طرفةالعينى خود را به بغداد رساند و مراسم تدفين پدر را به جا آورد. هر چند حكومت مىخواست اين مراسم در سكوت انجام گيرد، اما حضور دوازده هزار نفرى شيعيان بغداد در اين مراسم، فضاى غمبار سكوت را شكست.