34
بالاتر از زيارت...
عصبانى بود و قر مىزد و مىگفت:
بىخود مال مفت مىگيرند و كار نمىكنند!
گفتم: خون خودت را كثيف نكن. چرا اينقدر جوش مىزنى؟ چى شده؟
گفت: چندين بار گفتهام كه اين فلاكس را آب جوش كن و بياور بالا. مگر به خرجش مىرود!
گفتم: اينكه عصبانيت ندارد، خودت يك تُكپا برو پايين و آب كن و بيا بالا. آن بيچاره هم يك نفر است و اين همه حاجى، با توقعهاى زياد. خوب نمىرسد، چه كند؟
گفت: پس براى چه آمده است؟
گفتم: درست است كه كارش خدمتگزارى زائران است، ولى آدم كه نبايد بنشيند و مرتب دستور و سفارش بدهد. كارى را كه انسان