49مىشد تلخ و شور بود. 1
اگر چو باديه شعرم نداشت آب چنان
كه مىرميد شتر از حداى انديشه 2
سيف فرغانى
خضر لب تشنه در اين باديه سرگردان داشت
راه ننمود كه بر چشمۀ حيوان برسم
خاقانى
در باديه تشنگان بميرند
از حله به كوفه مىرود آب
سعدى
باديه و بيمارى و مرگ
از پيشامدهاى ناگوارى كه در راه كعبه روى مىداد مرگومير بود و بسيار اتفاق مىافتاد كه حاجى در باديه دچار بيمارى شده مرگ به سراغ او مىآمد و در غربت، دور از خانواده؛ اما با ياد آنان، جان مىسپرد و در همان بيابان دفن مىشد و چيزى نمىگذشت كه خاكهاى باديه بر روى قبر او مىنشست و اثرى از گور باقى نمىماند.
سنايى در اين باره مىگويد: هنگامى كه ما در اين باديۀ خونين گام نهاديم به ياد