20شروع شد، ولى ناتمام ماند:
آن قصه اين بود: من به اتفاق دوست عزيز و بزرگوارم جناب دكتر عبداللّٰه بن عبدالمحسن تركى در همايشى كه در يكى از كشورهاى عربى منعقد شده بود، از وضعيت موجود در كشور سعودى و شيوخ نجد و كارهاى بد و دردآور آنان شكايت و اظهار ناراحتى نموديم، كه تمامى اين كارها موجب تفرقه و اختلاف بين كشورهاى اسلامى و حتى در بين مسلمانان اروپا و آمريكا گرديده است.
دكتر عبداللّٰه نيز با من موافق بود واين امر اسف بار را تصديق نمود و از من راه چاره را جويا شد.
به او گفتم: راه چاره تنها منحصر به بحث و گفتگو است، كه اگر از روى اخلاص وبدون تعصب انجام پذيرد يقيناً به نتايج مطلوبى دست خواهيم يافت، بنا شد كه در كشور سعودى كنگرهاى منعقد و از علما دعوت شود تا از معلومات آنان استفاده شود، و براى وحدت جهان اسلام وحل مسائل مورد ابتلاى دنياى جديد چاره انديشى گردد، كه در اين رابطه از فرصت استفاده نموده، مسائل مورد اختلاف هم مطرح ونظرات خود را اظهار نماييم و از ديگران هم بخواهيم تا ادلۀ شرعى خود را بيان نمايند.
با اين قرار از همديگر جدا شديم، ومن موظف شدم كه اسامى ده نفر از علماى كشورهاى عربى كه در رأس آنان از كشور سوريه باشد شناسايى و براى دعوت در موعد مقرر آماده نمايم، دكتر عبداللّٰه هم پذيرفت كه اسامى ده نفر از