56مشترك اشراف قريش بر چنين كاروان تجارتى متقاعد سازد.
تا اينجا بر چند واقعيّت مسلّم تاريخى مىتوان تأكيد و باور آورد:
الف - كاروانى به سرپرستى ابوسفيان از شام عازم مكّه بوده است.
ب - مالالتّجارۀ اين كاروان پرارزش بوده است.
ج - اين مالالتّجاره متعلّق به سران و اشراف قريش بوده است.
از اين به بعد با انبوهى از مدارك تاريخى روبرو مىشويم كه از يك سوى، اسلامشناسان را به برداشتهاى متفاوت و مورّخان را به ممكنها و شايدهاى متعدّد در يك مسير مىاندازد و آن تفسير وقايع تاريخى بدر، بر اساس ذهنيّت حاكم در محدودۀ شرايط سياسى و اقتصادى هر دورهاى از ادوار تاريخ مسلمانى است؛ در حالى كه به گمان نگارنده، تاريخ هر چه هست، تاريخ است و نه حال. نبايست مقتضيات حال خود را با تاريخ مُستند و يا تاريخ را با شرايط زندگى خود - به هر نحو كه ممكن باشد - مطابقت دهيم؛ كه هر دو، تحميل يكى بر ديگرى است. وقتى از اين تقيّدها و تعبّدهاى عاميانه خارج مىشويم، مسأله، هم در تعريف و هم در تطبيق، شكل ديگرى به خود مىگيرد.
در نتيجه نه مىتوانيم تاريخ را به وضعيّت كنونى خود تطبيق دهيم و نه امكان آن را داريم كه خود را همان برهه از واقعيّت تاريخى بدانيم.
حقير با تأكيد بر اين نكته و كوشش در بريدن از شرايط تاريخى همۀ ادوار گذشتۀ شرق مسلمان، سعى مىكند خود را به مدينۀ آن ايّام برساند و مدينۀ باستان را در برابر سه واقعيّت تاريخى يادشده تجسّم كند و بر اساس مآخذ تاريخى، روند واكنش مسلمانان را عموماً و محمّد صلى الله عليه و آله را خصوصاً جويا شود.
تهديد سعد بن معاذ از يك سو و حادثۀ قتل عمرو بن حضرمى از سوى ديگر، قريش را در برابر مسلمانانى كه حتّى توان سادهترين امرار معاش را نداشتند، آسيبپذير نشان داد. آنها ديگر مىدانستند محمّد صلى الله عليه و آله دنيا را نمىخواهد. او كسى است كه خود را به خدايى متعلّق مىداند كه وجود آن حضرت را سرشار از ايمان و حقيقت كرده است.
او به عوالم والا دلبسته بود و تلاش مىكرد: آدميان را از حروفى كه بر صفحات غيب نقش بسته آگاه سازد و توان خواندن آن را بياموزد. از اين روى قريش به بنبست