35داشته باشد، مهمانخانهاى ملك التجار در كنار راه ساخته است، ولى حالا متروك است و منزل گاه نيست، فقط چند نفرى هستند كه حق راه از ارابهها و مالها مىگيرند، و اسبهاى چاپارخانه هم آنجا است.
نيم فرسخ كمتر از چاپارخانه گذشته،« باجگير ايران »است، گمرگ خانه و تذكره خانه آنجا است. پنجاه، شصت خانوار دارد، آب جارى ندارد، از چاه آب مىخورند، دو كاروانسرا دارد، يكى گمركخانه و ديگرى محل زوّار است، ده پانزده دكان و قهوه خانه دارد، به محض ورود رئيس گمرك آنجا«ميرزا باباخان»نامى، پسر«ميرزا محمود مستوفى حضرت والا»ديدن آمد، چون حقير خود با درشكه آمده بودم، ارابه و نوكرها عقب بودند، خيال داشتم شب را بروم«باجگير روس»، خيلى معقوليت 1 كرد و نگذاشت، فورى ما را بُرد منزل خود، سه به غروب مانده وارد شده بوديم، يك ساعت به غروب ارابه و بنۀ ما آمد،«نواب اميرزاده خانم»هم رسيد، مالها را با اسباب و نوكرها فرستاديم بروند«باجگير روس»، و خودم با اهل منزل و درشكه در«باجگير ايران»، مهمان«ميرزا باباخان»مانديم. الحق خوب مهمانى كرد، خيلى جوان معقول و شايستهاى است، با «اميرزاده خانم»هم اصرار كرديم بماند، نماندند، شب را خيلى خوش گذشت. غذاى خوب، اطاق گرم، ميزبانِ معقولِ خوبِ نجيب، بستر گرم گرت مدام ميسر نشود، زهى توفيق، زنها هم از نجابت و معقوليت عيال او خيلى تعريف كردند.
تاجر ارمنى
صبح برخاستيم، برف زيادى باريده بود، و كم كم هم مىباريد. درشكه را بستند. در اين بين شخصى تاجر ارمنى كه آنجا است، ديدن آمد، و اصرار كه امروز را بمانيد، مهمان من باشيد، قبول نكردم، دعوت به چايى كرد و مىگفت، خدمتكار من مسلمان است، محض اين كه نرنجد رفتم منزلش، و دست و دهن خود را آلوده به يك فنجان چايى كردم، و درشكه حاضر شده سوار شدم، دو نفر غلام و يك نفر«ميرزا على»نام مترجم، كه جوان معقولى بود،«ميرزا باباخان»رئيس گمرك [ را] محض تسهيل عبور همراه كرد.