60
بدين آيين از آنجا بار كردند
چو صرصر سوى دشت الغار كردند
نمايان شد ز بعد فرسخ چار
ثراقب چون بهار عارض يار
درو تا نيمۀ شب ايستادند
به آسايش به بالين سر نهادند
چو مه قنديل زرين را برآويخت
ازو هندوى شب از خيمه بگريخت
دگر غوغا ز خاص و عام برخاست
همه كردند بهر كوچ قد راست
شترها را ز محمل بار بستند
چو كوكب در ميان او نشستند
به پرواز آمدند آن طاقها چون
زمين زرد و هوا گرديد گلگون
ده و دو فرسخ آن ره را بريدند
پس آنگه در معرا آرميدند
روان در نيمۀ شب از معرا
شدند آن رهروان بر شهر حما
عنان در فسخ پنجم كشيدند
بدى ظُهرى كه بر حما رسيدند
دگر در نيمۀ شب بار كردند
بدان دستور باز ايلغار كردند
چو پيمودند ده فرسخ و يا بيش
نشان جستند از منزلگه خويش
بُدى آنجا دگر شهر وسيعى
حميسش نام با شهر 1وسيعى
در آنجا تا به نيم شب نشستند
چو وقت كوچ آمد بار بستند
از آنجا سوى حسبى رو نهادند
به روى دشت چون آهو فتادند
ز ده فرسخ بدان منزل رسيدند
به صحرايش همه چادر كشيدند
از آن وادى دگر در نيمۀ شب
نشستندى به محمل همچو كوكب
روان گشتند چون سيل بهاران
ز بعد فرسخ چارم شد اعيان
قطيفه تا كه از دامان صحرا
نشستى از تلاطم آن دو دريا