39مكمل و توضيح دهندۀ آثارى باشد كه صرفا در پيرامون حجاز نوشته شده است.يا دربارۀ يكى از شهرهاى آن و اين چيزى است كه ما مىخواهيم در اين مقال آن را باز نماييم.
ناچار بايد به اين امر هم اشاره كرد كه ما بحث خود را به تحقيق دربارۀ آن آثار يا آن افكار و معلوماتى منحصر خواهيم ساخت كه در كتابهايى آمده كه يا عين نص آنها به دست ما رسيده يا منقولاتى از آنها.نه آن افكار و آراء و معلوماتى كه احتمال دارد يا ترجيح دارد كه بگوييم كه در عصر خود معروف بودهاند يا مورد توجه معاصرين خود بوده ولى از ميان رفتهاند و از آنها چيزى به دست ما نرسيده است؛زيرا با فقدان اين معلومات ديگر ارزشيابى آنها و ارزيابى اهميت آنها دشوار است.
ترديدى نيست كه حركت فكرى كه در عالم اسلامى در سالهاى دور پديد آمده و غالبا نتيجۀ بحثها و مشاجرات و مناقشاتى بوده كه ابتدا بطور شفاهى صورت مىگرفته و بعدها در نوشتهها مدون شده و در اواخر قرن دوم به صورت كتاب درآمده است.اينجاست كه مشكل تقرير نسبت اخبار و تعيين مصدر اصلى آن پيش مىآيد.براى توضيح اين معنا مىگوييم كه طبرى در كتاب خود«تاريخ الامم و الرسل و الملوك»به بيان منابع كهن حوادث تاريخى پرداخته است،ولى اغلب اين منابع به صورت كتاب،از صاحبان آنها به دست ما نرسيده است؛ زيرا آنان معلومات خود را تدوين نكرده بودهاند.بلكه به صورت شفاهى بوده است تا زمانى كه نويسندگان كتب آمدند و آن اخبار را در كتابها نوشتند.منابع بعضى از آنها را به ياد داشتند و منابع بعضى را فراموش كرده بودند؛مثلا طبرى روايات بسيارى از سيف بن عمر نقل مىكند.
سيف بن عمر نيز از مشايخ خود چون محمد و طلحه و زياد و ديگران روايت مىكند.در اين روايات آيا بايد محمد را منبع اصلى دانست يا سيف بن عمر(ناقلى كه روايات را در كتابى گرد آورده) 1يا طبرى را(كه كتاب سيف بن عمر را نقل كرده و آن را به ما رسانده است).اما ما در اين تحقيق مؤلف كسى را اعتبار مىكنيم كه مورخان فكر اسلامى گفتهاند كه او صاحب كتابى در موضوع معينى بوده،خواه اين كتاب كاملا به دست ما رسيده باشد يا نرسيده باشد،بلكه قطعاتى از آن نقل شده باشد.بنابراين ما سيف بن عمر را مؤلف حقيقى به حساب مىآوريم و آنچه را طبرى از او نقل كرده به اين عنوان كه طبرى ناقل است مىپذيريم و در عين حال در اين موارد از مشايخ مؤلف و نقل كنندگان از او،غافل نيستيم.