311زبير بن بكار گويد:ابراهيم بن هشام به هشام بن عبد الملك نوشت كه اگر امير المؤمنين بخواهد پس از دعوت پسر عمّوهاى خود بنى عبد مناف،به دعوت خويشاوندان مادرىاش بنى مخزوم پردازد.پاسخ داد كه اگر آل زبير بدين كار رضا مىدهند چنان كن.چون از عطاى بنى عبد مناف فراغت،يافت منادى او بنى مخزوم را فرا خواند. 1
اما انصار؛واقدى گويد:عمر بن خطاب چون ديوانها نهاد،پس از قريش نوبت به انصار رسيد.گفتند از چه كسى آغاز كنيم؟گفت به قوم سعد بن معاذ الاشهلى سپس به ترتيب قرابت به سعد بن معاذ.از اين عبارت برمىآيد كه ديوان انصار از بنى عبد الاشهل آغاز مىشده و نيز مؤيد اين معناست كه بنى عبد الاشهل يك واحد عشايرى در تقسيم عطا بودهاند و از آنها بودهاند بنى حريش بن عدىّ كه در همان صدر اسلام منقرض شدند و از آنان كسى بر جاى نماند و بنى عمرو بن عوف. 2
ابن سعد گويد:بنى جشم و بنى زيد فرزندان توأمان حارث بن خزرج بودند و در ديوان نيز با هم فراخوانده مىشدند.اينان صاحبان مسجد سنح بودند. 3
ديگر از عشاير انصار،كه نامشان در ديوان عطا آمده بود،قواقله بودند.ثعلبة بن دعد را قوقل مىگفتند زيرا مردى با حشمت بود و چون خائنى نزد او مىآمد مىگفت:«قوقل حيث شئت فانك آمن»؛«هر جا خواهى فرارو كه تو ايمن هستى». 4
اما از عشاير اوس؛تنها اشارهاى در دست داريم.از ابن سعد،كه گويد:عمرو بن عامر از فرزندان فطيون،حليفان اوس و از انصار بودند.آنان را با بنى امية بن زيد براى گرفتن عطا فرا مىخواندند و بنى امية بن زيد آخرين كسى بودند از اوس كه فراخوانده مىشدند.
عشيرهها را عريفانى بود كه عطا را به افراد خود مىرسانيدند.ابن شبّه از طلحۀ بصرى حكايت مىكند كه هر كس به مدينه مىآمد و عريفى داشت بر عريف خود فرود مىآمد