50ضرورت بتوانم از عقايدم دفاع كنم و گاهى هم اگر بتوانم، مثل شما در روشنگرى ديگران مؤثر باشم، من با كمال ميل آمادهام. محمد و هادى از مسجد خارج مىشوند، ولى هادى آن قدر احساس سبكى مىكند كه تو گويى بر بال فرشتگان گام برمىدارد.
او در درون خود از اينكه ساعت اخير عمر خود را با اشتياق به بهرهگيرى از دانش و معرفت دوست خوبى چون محمد گذرانده است، احساس شادمانى مىكند. او خود را مديون دوستش مىبيند و از عمق جان برايش دعا مىكند.
اينك با كمك محمد دريچهاى نو از علم و معرفت به رويش گشوده شده است. هر دو به آرامى وارد مكان همايش مىشوند. جوانانى نورانى، با وقار و مصمم را در آنجا مشاهده مىكنند كه براى يادگيرى مبانى دينى و مذهبى با اشتياق، خود را آمادۀ شنيدن مباحث علمى كردهاند. بعضى از آنها با محمد سلام و احوالپرسى مىكنند. هادى مىخواهد عقربههاى ساعت به سرعت نور حركت كنند تا هر چه زودتر اين ده دقيقه باقىمانده سپرى شود، ولى لحظات انتظار چه سخت مىگذرد.
ناگهان ترنّم صلوات فضاى نشست علمى را معطّر مىسازد و استاد فيّاض با تبسّمى ملكوتى و اداى ا حترام حاضران، سخنرانى خود را با نام و ياد خدا آغاز مىكند.
البته قرار نيست هر آنچه را استاد فرموده است، بنويسم، ولى آنچه من از جلسه به اندازۀ فهم و توانايىهاى علمىام، از عقايد وهابيت برداشت كردم، چنين بود. ايشان ابتدا دربارۀ توحيد و شرك از منظر وهابيت سخن گفتند.